این ماجرا کاملا واقعی است ! : گفتم : مادر! گفت : جانم! گفتم : درد دارم! گفت : بجانم! گفتم : خسته ام! گفت : پریشانم! گفتم : گرسنه ام! گفت : بخور از سهم نانم! گفتم : کجا بخوابم! گفت : روى چشمانم! گفتم : پارچ آب برگشت رو فرش! گفت : اى خدا ذلیلت کنه ، بمیرى راحت بشم از دست !
11 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/10/02 - 16:16
دیدگاه
anoshka

{-105-}

1392/10/2 - 16:17
msing

1392/10/2 - 16:18